سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خواب می دیدم که با مهدیس و نیلوفر توی دردسر افتاده ایم و می فرستنمان پیش مدیر مدرسه.

من خشکم می زند.

مثلا حالا بگویم من کی هستم؟ یک بحران هویت ناشناخته...

مدیر می گوید که:" اذیتتان کردند؟"

من می گویم:"بله..." یک نفر آن وسط آمده بود بیخود و بی جهت گیر داد بود.

می گوید:" بروید مساله ای نیست..."

من هم با بحران هویتم بلند می شوم و میروم و می بینم نیلوفر و مهدیس نشسته اند جلوی در اتاق مدیر و بساطشان را پهن کرده اند و مشغول نوشتن اند. می پرسم چه کار می کنید؟

می گویند داریم برا فردامون برنامه می ریزیم؟

و من چه هستم در خواب؟

یک استادیار بی برنامه که زندگی و درس های ناخوانده اش را می نگرد و همان میان به خودش میگوید که هیچ چیز نیستی...

هیـــــــ ـچ چیز نیستی....


+ تاریخ دوشنبه 94/1/3ساعت 11:42 عصر نویسنده این منم...